«نرگاوِ غُرّانِ آسمان را ما در خون کشیدهایم، شاید دَمِ زهرآلود او به تو رسیده است؟ شاید پسند خدایان نبوده است که ما در خشم به ایشتر برتابیم و گاوی را که از آسمان یله کرده بودند به خون درکشیم؟»
اینها درد دلهای گیلگمش با انکیدو است، درحالیکه دوست عزیزش از شدّتِ تب حتی نمیتواند چشمهایش را باز کند.
ما هم مثل گیلگمش نمیدانیم مرگ انکیدو بخاطر کشتن نرگاو آسمان و دَم زهرآلودش بوده یا به خاطر حسادت و خشم ایشتر. ایشتر توجه گیلگمش را میخواهد، بدنش و همآمیزی با او را میخواهد؛ اما گیلگمش ایشتر را پس میزند و جایی در حرفهایش خطاب به ایشتر میگوید: «خواستاری تو سوزان است اما در قلب تو سردی است… یکی دریچهای پنهان است که از آن بادی سرد به درون میآید…».
در ادامه هم گیلگمش تمام روابط عاشقانه یا هوسآلود ایشتر را به یادش میآورد، روابطی که برای طرف مقابل با بدبختی، تحقیر و مرگ همراه بوده است.
ایشتر تحقیر شده، خشمگین است و چارهای نمیبینه جز اینکه خودش را در آغوشِ انتقامجویی بیاندازد. از پدرش طلب نرگاوِ آسمان را میکند تا گیلگمش را به خاطر حرفها و رفتار زنندهای که داشته خُرد کند؛ اما گیلگمش تنها نیست با دوستِ عزیزش انکیدو که «از نیرومندی به شیر و به نرگاوِ وحشی» میماند، نرگاوِ غُرّان آسمان یا نماینده خشم و انتقامجویی ایشتر را میکشند.
اینجا ارتباط نرگاو با زن یا الههٔ عاشقی که تحقیر شده خیلی جالب است؛ این نرگاو است که قرار شده انتقام ایشتر را بگیرد.

در تصویرسازی مرتضی ممیز از گیلگمش، روی شخصیتپردازی نرگاو مانند خومبهبه (دیگر دشمنی که این دو قهرمان در داستان میکشند) کار زیادی نشده است. در همین تصویر هم با وجود اینکه خطوط ساده و بدوی به نظر میآیند و تلاشی نشده که جزییات و حجم را القا کنند؛ در صورت گیلگمش و انکیدو احساسات انسانی مثل خشم، تردید و غرور دیده میشود.
اما صورت و فیگور نرگاو بیشتر شبیه مجسمهای است که قرار است یک لحظهٔ مهم را ثبت کند، لحظهٔ درد و غافلگیریِ نرگاو و شکست ایشتر.
اگر این فرض جرمی بلک و آنتونی گرین را بپذیرم که نرگاوِ اسطورهٔ گیلگمش ارجاع به صورت فلکی ثور دارد؛ می توانیم در مقابل گاوِ ممیز تصویر دیگری از نرگاو آسمان را بگذاریم.
این گاو آبی تصویری از صورت فلکی ثور یا گاو در نسخهٔ هارواردِ عجایبالمخلوقات و غرایب موجوداتِ زکریای قزوینی است.
به صورت این گاو نگاه کنید ترکیب پیچیدهای از احساسات انسانی در آن دیده میشود. گاو طلبکارانه به ما خیره شده است؛ چیزی از ما میخواهد که ما نمیدانیم چیست ولی میدانیم روزی خواهد آمد که این گاو هم مانند خشم ایشتر به سراغ ما بیاید…