تصویر‌خوانی: داستان دانش‌آموزان ارامنهٔ جلفا (یک تفسیر موردی)


انگار این عکس از چارچوبِ در که گوشهٔ راست عکس را از خودش کرده شروع می‌شود: تنها مرد این عکس، دورتر و در گوشهٔ قاب فرضی ما قرار دارد. انگار مرد در آن اتاق پنهان شده، اتاقی که نور هم هیچ میلی برای داخل شدن به آن ندارد!

 و آن زنِ کنارِ مرد تنها زنی است که حجابِ چادر سرتاسر بدن او را گرفته؛ شاید زنِ همان مردِ توی تاریکیِ اتاق است و هر دو مسلمان. در قاب ما یک زن دیگر هم هست که متفاوت و مهم به نظر می‌آید؛ تنها اوست که دست به سینه و مطمئن ایستاده.

 او حتی مانند دو زنی که دست راست را با حالت خاصی به کمربند خود گذاشته‌اند نیست: آن دو زن گویی از فیگور خاصی که در آن دوره شاید برای عکس گرفتن معمول بوده پیروی می‌کنند. او حق به جانب و مطمئن ایستاده، خودش است! انگار معلم این کلاس، معلم این اتاق باشد.

 تفاوت یک دختر دیگر هم با بقیه به چشم می‌آید: از حالت نشستن تا نگاه نگران او با دیگران فرق دارد. دختری که در سمت چپ روی زمین ولو شده و نامرتب و سبک‌سرانه یک چادر دورش را گرفته، او تنها دختر کوچکی است که کلاه یا روسری مرتب ندارد و حتی مانند دیگر دختران هم‌سنش منظم و موقر ننشسته. 

انگار او به آن اتاق تاریک که ما تنها چارچوب ورودی‌اش را می‌بینیم تعلق دارد، او از جنس آن مرد و زنِ گوشهٔ چارچوب است! شاید برای همین برخلاف تمام دخترانِ عکس چشمانش پر از نگرانی و شیطنت است؛ گویی هر آن می‌خواهد بپرد و چادرش لوله شود زیر دست و پایش، به ما بخندد، شکلکی دربیاورد و از قاب عکس بیرون بدود


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *